دیواربهدیوار مسجد گلختمی دو منزل است شبیه بههم. این دو منزل با دیوارهای آجری سهسانتی و درهایی که با هم مو نمیزند، در دو طبقه ساخته شده و متعلق است به برادران علیپور؛ محمدرضا و علیرضا که نظم و محبت، بزرگترین میراثی است که از پدر و مادر برای آنها مانده است.
شباهت این دو برادر فقط در ساختار خانوادگی و ظاهر آن نیست، بلکه آنها با اینکه دو سال تفاوت سنی دارند، علائق و سلیقههایشان مانند هم است.
آنها حتی تا پیش از اینکه عروسدار و نوهدار شوند، همراه خانوادههایشان سر یک سفره مینشستند و به قول قدیمیها دستشان در یک کاسه بود و این اتحاد تا حدی است که بیشتر اهالی محله، برادران علیپور را بهدلیل سفرهای زیادی که رفتهاند، به نام دو قلوهای جهانگرد میشناسند و خیلی وقتها آن دو را با یک کارت و با نام «برادران علیپور» برای مراسم دعوت میکنند.
برادرانی که در خانهشان کلی عکس و عتیقه و یادگاری و سند و مدرک از کارخانه نخریسی، محله و پدر و مادرشان به چشم میخورد؛ از روسری و عینک تهاستکانی مادر که سالها پیش فوت کرده، بگیر تا مدارک و نامههای مربوط به تامین برق مشهد توسط کارخانه نخریسی در حوالی سده ۱۳ و تاثیر جنگ جهانی دوم بر عملکرد کارخانه نخریسی.
آنهایی که تصمیم به طلاق میگرفتند، با شنیدن نصیحتهای محمدعلی علیپور، از تصمیم خود بازمیگشتند
پدر علیپورها که در برههای از زمان حسابدار مسجد گل ختمی بود و بسیار به دقیق بودن حسابوکتابهای مسجد حساس، پس از حاجعبدالوهاب طوسی که خان و بزرگ بامرام محله گل ختمی بود، مشکلات مردم را حل میکرد. همه از روی احترام حرف او را قبول داشتند و روی حرفش حرف نمیزدند و برای همین شده بود امین مردم محله.
از آن به بعد خیلیها برای حل مشکلاتشان از او سراغ میگرفتند. ساختار محله به این شکل بود که شخصی که امین مردم میشد، باید تمام سعی خود را میکرد تا با مراجعه به آنچه اسلام و دین میگوید، بهترین تصمیم را در مشکلات و اختلافها بگیرد و این میشد که اهالی محله برای هر مشکلی (خانوادگی، ثبت معاملات خود و...) به محمدعلی علیپور رجوع میکردند.
خیلیوقتها حتی آنهایی که تصمیم به طلاق میگرفتند، با شنیدن نصیحتهای محمدعلی علیپور، حسابدار مسجد گل ختمی، کارمند شهربانی و پلیس نخریسی، از تصمیم خود بازمیگشتند و این یکی از سنتهایی بود که برای برادران علیپور باقی ماند؛ سنتی که خانه آنها را به خانه قاضی در قدیم که مکان حل اختلافات بود، شبیه میکند.
مدتی که برای مصاحبه در منزل علیپورها حضور دارم، زنگ خانه چندبار به صدا درمیآید و محمدرضا علیپور توضیح میدهد: خانمم دیگر به این صدا عادت کرده است و هر بار که زنگ میزنند، میگوید با شما کار دارند.
مردم به ما ارادت دارند و این افتخاری برای ماست که بتوانیم مشکل و مسئلهای را از زندگی همسایگانمان رفع کنیم؛ پدرم همیشه سعی میکرد تاجاییکه میتواند، حق همسایهها را ادا کند و در حل مشکلات اهالی محلهاش، کوشش میکرد. او همیشه به من و برادرم میگفت هرچه میخواهید، بشکنید ولی دل نشکنید و هوای همسایهها را داشته باشید.
برادران علیپور خیلیچیزها از پدرشان یاد گرفتهاند. یکی از این چیزها، اتحاد و صمیمیت بین آنهاست که زبانزد خاص و عام شده است. آنها بیشتر از دو دوست صمیمی هوای هم را دارند و بیشتر از هرکسی به هم نزدیک هستند؛ چنانکه لقب آنها بین دوستان و آشنایان و همسایهها به دوقلوهای جهانگرد معروف شده است. آنها به سفرهای زیادی رفتهاند و بیشتر وقتها با هم هستند و بسیار با هم تفاهم دارند.
علیرضا میگوید: خدا بیامرزد پدرمان را! او به ما یاد داد هرکسی ممکن است روزی مشکلی با دیگری داشته باشد ولی باید این مهارت را داشته باشد که بتواند با صحبت، مسائل را حل کند. این مسئله درباره ما هم صدق میکند. ما هم برخی زمانها اختلاف نظر داریم، اما گاهی تا یک ساعت و بیشتر با هم گفتگو میکنیم تا مسئله بین ما حل شود.
حالا و پس از گذر این سالها این اتحاد اینقدر بین ما زیاد شده است که خیلی از آشنایانمان با شوخی و خنده میگویند ما منتظر بودیم میانه شما پس از ازدواجتان بههم بخورد یا اینکه پس از تقسیم ارثومیراث به تیپوتاپ هم بزنید، اما پدرم به ما کلیدهایی از دوستی و محبت داد که هربار با هم به مشکل کوچکی بربخوریم، سعی میکنیم حلش کنیم؛ چون از این انس با برادر خیرهای بسیاری به ما رسیده است.
محمدعلی، پدر علیپورها، در زمان حیات خود چند دههای بزرگ محله و پلیس شهربانی بود. پس از مدتی بهدلیل خدمت خوبی که در دستگیری گندهلاتها و زورگیرهای محله کرد، او را به سمت پلیس کارخانه نخریسی درآوردند که آن زمان پست مهمی بود.
هنوز هم قدیمیها و کارکنان کارخانه نخریسی از او بهخوبی یاد میکنند و نامش را که میشنوند، میگویند خدا رحمتش کند، نظم خوبی به کارخانه نخریسی داد.
محمدرضا اشاره میکند: «خاطرم هست آن زمان وقتی رئیس شهربانی، پدرم را برای جمعآوری گاریهایی میفرستاد که سدمعبر کرده بودند، او بهجای جمعآوری گاریها و برخورد با صاحبان آنها که آدمهای محرومی بودند، به جمعآوری زورگیرها و قلدرهای آن زمان میپرداخت که کسی جرئت مقابله با آنها را نداشت.»
«سال۲۳ پدرم به سمت پلیس کارخانه نخریسی درآمد. آن زمان ماهیت پلیسهای نخریسی که دو نفر بودند، مانند پلیس فرودگاه بود. خاطرم هست تنها توربین تولید برق مشهد، در کارخانه نخریسی مستقر بود و تامین امنیت این کارخانه که نقش کلیدی در فعالیتهای مشهد داشت، بسیار مهم بود و رئیس شهربانی، کسانی را بر این کار میگمارد که ماموران شایسته و توانمندی بودند.»
محمدرضا چند سال پس از بازنشستگی پدر در اواخر دهه ۴۰ و دو سال پس از پیروزی انقلاب، جانشین پدر میشود که تاثیر سازندهای در زمان کارمندی او و پدرش در تاریخچه کارخانه نخریسی برجای مانده است.
محمدرضا نقش مهمی در نظم بخشیدن به سازوکار کارگران کارخانه نخریسی داشت و اسناد بسیاری از آن زمان دارد
در زمان ورود محمدرضا در سال۵۹ به کارخانه نخریسی، او نقش مهمی در نظم بخشیدن به سازوکار کارگران داشت. محمدرضا علیپور اسناد و مدارک بسیاری را از فعالیت کارخانه نخریسی در زمانهای قدیم نگهداشته است. او حتی اسناد و برگههایی از زمان جنگ جهانی دوم و تاثیر آن در فعالیتهای کارخانه نخریسی در آن زمان دارد.
خودش میگوید: «۲۷سال در کارخانه نخریسی خدمت کردم. سعی میکردم آنچه پدرم از نظم و انسانیت به من آموخته بود، در محیط کارم بهکار ببندم.
چند سالی که از خدمتم گذشته بود و با پست سرپرست خدمات و متصدی فروش به فعالیت مشغول بودم، یکبار دو روز مرخصی گرفتم و وقتی بازگشتم، مهندس ازغند، مدیر وقت کارخانه نخریسی، بنده را به سمت سرپرست بازرسی هم رسانده بود.
یادم هست که او بسیار از کار من راضی بود و من تا آن زمان اطلاعی نداشتم. همان زمان بود که پارکینگها شماره نداشت و گاهی بر سر جای پارک، مشکلاتی بهوجود میآمد که بنده با شمارهگذاری پارکینگها، مشکلات را حل کردم.»
تنها وجهتمایز این دو برادر برمیگردد به شغلهایشان که دست سرنوشت، محمدرضا را کارمند کارخانه نخریسی کرد و علیرضا شد کارمند شرکت قطعات آهنگری خراسان و شرکت سامآرین که فعالیتشان در زمینه تولید ادوات کشاورزی بود، اما هر دوی آنها با فوتوفن و نظمی که از پدر آموختهاند، در کارهایشان و در زندگی، موفق هستند.
ازآنجاییکه خانواده علیپور همه مدارک خود را نگهداشتهاند و مجموعه کوچکی از سکهها و اسکناسهای قدیمی، کارتهای عزا و عروسی خانواده و اهل محل، تمام قفلهای قدیم منزل پدریشان و حتی ظروف و وسایل شخصی پدر و مادرشان جمعآوری کردهاند، میشود حدس زد که آنها باید زیرخاکیهای دیگری هم داشته باشند.
یکی از این زیرخاکیها، گواهینامه دوچرخه پدرشان در سال۱۳۲۲ و گواهینامه دوچرخه خودشان در سال ۱۳۵۰ است؛ یعنی درست زمانی که هر دوی آنها نوجوان بودند. در پشت این گواهینامهها تخلفات تردد با دوچرخه و محکومیتها در صورت تخطی نوشته شده است که بسیار جالب است.
همه اهالی محله گل ختمی، علیپورها را بهعنوان یک خانواده بسیار متحد میشناسند؛ خانوادهای که در آن روش تربیتی پدر و مادر در دورهم نگهداشتن فرزندان بسیار موثر بوده است.
همانطور که پدر کارهایی، چون نظم و انضباط و دوری از اسراف را به فرزندانش آموخته، مادر نیز گاهوبیگاه بچهها را به با هم بودن و هوای هم را داشتن توصیه میکرده است و این قضیه آنقدر در این خانواده پررنگ بوده که حتی تا پس از ازدواج محمدرضا و علیرضا تا مدتها ادامه داشته و همه دورهمنشستنها و ارتباطداشتنها و سر یک سفره و یک کاسه غذاخوردنها تا چند سالی پیش از این ادامه داشته است.
قمر سلیمیخلج، نام مادر علیپورهاست. علیرضا میگوید: او بسیار در این اتحاد تاثیرگذار بود. همواره به ما توصیه میکرد همیشه هوای هم را داشته باشید و حتی با رفتار خوبی که با عروسهایش داشت و آنها را مانند دختران خودش و سه خواهرمان میدانست، کاری کرده بود که آنها هم او را مثل مادر خود دوست داشته باشند.
همیشه به من و برادرم میگفت اگر بشنوم به خانمهایتان اخمی کرده و آنها را رنجاندهاید، ناراحت میشوم. او و پدرم که ما را به داشتن نظم و خوب نگهداشتن وسایلمان تشویق میکرد، بسیار در سرنوشت و موفقیتمان تاثیرگذار بودند.
محمدرضا پس از حرفهای برادرش یاد خاطرهای میافتد؛ «شلوارهای ما از کودکی همیشه خط اتو داشت و مرتب بود و کفشهایمان واکسزده. پدر به ما یاد داده بود هر شب کفشهایمان را واکس بزنیم و شلوارهایمان را صاف زیر رختخوابمان پهن کنیم تا خط تای آن از بین نرود. او و مادرم معلمان بزرگی برای ما بودند».
* این گزارش سه شنبه، ۳۱ فروردین ۹۵ در شماره ۱۸۹ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.